|
پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : ♔ALIREZA♔
دلم گرفته........
دارم به این موضوع فکر میکنم که آیا دلبستن به کسی در این دنیایی که گرگهای گرسنه دندون تیز کردن و دستاشونو با آرد سفید کردن و میگن براتون غذا آوردم میتونه ساده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه ساده و با کنار گذاشتن حرفای مردونه و دودوتا چهارتای عقلت به التماسها و اشکای بی حد دلت گوش کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه به کسی دل ببندی که دلت میگه دوستش داشته باش و عقلت میگه درست فکر کن بعد انتخاب کن؟؟؟؟؟؟ چکار باید کرد؟ به کی میشه اعتماد کرد؟ یکی میاد سر راهت درست همون موقع که گونه هات دستهایی میخواد که قطره های اشک رو از روش پاک کنه درست همون موقعی که سرت یک شونه رو برای آرمیدن روش کم داره درست همون موقعی که دستات احساس میکنه یک جفت دست لازمه که گرمشون کنه درست همون موقعی که دلت هوای درد دل داره ولی دوتا گوش میخواد درست همون موقعی که چشات یک جفت چشم میخواد که بهشون نگاه کنه و بگه تو تنها نیستی من کنارتم میتونی دستاشو بگیری سرتو بذاری رو شونش آروم گریه کنی و بگی خوشحالم که پیسمی و تنها نیستم میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم گرفته..... میترسم از گرگ میترسم.............
نظرات شما عزیزان: نگار
ساعت18:13---9 بهمن 1392
عليرضا تركوندي لايك داري خيلي قشنگ بود
|